مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

باااااااااااااااازم

مانی جونم دوباره جوشات پیدا شدم الهی مامانت بمیره دیشب خونهء عمه سمیه ات دعوت بودیم و آخر شب که اومدیم خونه داشتم لباساتو عوض میکردم که دیدم بازم جوش زدی قراره فردا ببریمت پیش متخصص خودت خدا کنه چیزی نباشه  
30 دی 1390

خوب شدی

مانی جونم خوب شدی الهی قربونت برم نمیدونم چی بود اما تو که اصلا بیقراری و بد قلقی نکردی این روزا حسابی بابا بابا میگی و دل بری میکنی چند روز پیش مانتو پوشیدم که برم زباله هارو بذارم دم در تا منو دیدی که دارم میرم بیرون گریه کردی و همچین سوزناک مامان مامان میگفتی که نگو فدات شم که اصلا بغلی نیستی ومیشینی و با اسباب بازی هات بازی میکنی دو سه روزی هست که بهتر غذا میخوری عاشق دوغی(آب و ماست) کافیه ببینی ما یه چیزی میخوریم اونقد ملچ ملوچ میکنی تا یه خوردنی بهت بدیم حالا چی باشه که مثه همونی که خودمون میخوریم خدا میدونه یه چند روزی صبحانه نون و کره بهت دادم اما بعد از جوش زدنت ترسیدم و الان بر خلاف میلت حریره بادووم میخوری تبلیغا...
26 دی 1390

اینا دیگه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟

مانی جونم عزیز دلم واست گفته بودم که دهنت آفت زده بود دیشب ساعت یک بود که داشتم لباستو عوض میکردم که بخوابونمت که یه چیزی اشکمو در آورد تا بلوزت رو در آوردم دیدم تمام کمرت جوشه وای داشتم دیوونه میشدم به بابات گفتم پاشو بریم بیمارستان حاضر شدیم و رفتیم تو راه فقط دعوا و کل کل کردیم تا رسیدیم سریع رفتیم پیش متخصص اطفال بابات پذیرش بود و منم بردمت تو اتاق دکتر گفتم دهنش و کمرش جوش زده و دکتر خیلی خونسرد گفت مهم نیست با اصرار نشونش دادیم و بازم گفت چیز مهمی نیست اما اگه بیشتر شد و خواستین دلیل اصلیشو بدونین باید یه سری آزمایش انجام بدین تا معلوم شه از غذا و شیر گرفته تا لباساش شربت هیدروکسی زین داد و اومدیم تو راه اونقد م...
23 دی 1390

یک_ساله

مانی جونم یک سالگی وبلاگت مبارک الهی مامان اونقدی زنده باشه که تا وقتی که خودت بتونی اینجا بنویسی وبلاگت رو به روز نگه داره یه ساله که اینجاییم و از تو دل مامان بودن شاد بودن غمگین بودن روزای خوب و بد آشنا شدن با دوستای خوب به دنیا اومدن و بزرگ شدن تو نوشتیم و خوندیم تمام سعیمو میکنم که بازم ادامه بدم میدونم که یه روزی با خوندن این مطالب خوشحال میشی مبارکت باشه پسرم بووووووووووس
21 دی 1390

مامانت غمگینه

مانی جونم مامان همیشه واسه ناراحت بودن و غمگین شدن یه چیزایی داره امروز از اون روزاست به خاطر یه مساله ای خیلی ناراحتم نگرانم و دارم داغون میشم خوبه که تو هستی اما ای کاش بزرگ بودی و دستتو میکشیدی رو صورتم واشکامو پاک میکردی و میگفتی مامان نگران نباش نمیخوام شعاری حرف بزنم و حرف دلمو نگم بعضی ها  میگن خوبه که هستی و من با نفسات و با خنده هات و با دیدن تو غمامو فراموش میکنم اما من نه با بودن تو سعی میکنم آروم تر باشم میگم خوبه که هستی چون حواسم با تو یه کمی از مساله دور میشه اما نه اینکه یادم بره با خنده هات و با نگاهت جون میگیرم اما غمم از یاد نمیره تو مهم ترینی اما همهء آدما عزیزاشونو دوست دارن و از ناراحت بود...
21 دی 1390

دلمون و دلشون تنگ شده بود

مانی جونم امروز صبح دایی نادرم زنگ زد فکرشو بکن دایی نادر میدونی چرا آخه دایی زیاد تو اینجور چیزا نیست شایدم هست و هنوز موقعیتش پیش نیومده بود که ........ آخه ده روز بود که خونهء مامانیم نرفته بودیم چون تو هر جا که میریم دو ساعت بیشتر دووم نمیاری و نق میزنی دایی زنگ زدو گفت چرا نمیاین اینوراااااااا منم گفتم امروز میام صبح یخچال ساز اومد چون دوباره یخچالمون هنگ کرده بعد رفتیم از در جلو رفتیم آخه خونه مامانی دو تا در داره اینو گفتم شاید تا تو بزرگ شی دیگه این خونه نباشه یعنی حتما نیست چون دارن میفروشنش آخی دلم تنگ میشه واسه خونهء تمام عمرم تا اینجا بگذریم دایی دم در بود آخه مهبد رفته بود بستنی بخره و گفت اول بیایی...
19 دی 1390

نوش جونت

مانی جونم امروز ظهر با بابات رفتیم بیرون تا واست یه بالشت بخریم آخه اونی که داشتی انگار جنسش خوب نبود و همش سرت عرق میکرد. مامان واست کلی تدارک دیده بود شیر خشک و آب و حتی غذا اما به بابات چیزی نگفنم تو راه برگشت به بابات گفتم من گشنمه و بابات هم فوری گفت من هوس قیمه کردم آخه میدونی پسر کوچولو از وقتی تو دنیا اومدی مامان از این جور غذاها درست نکرده. من هم به بابات گفتم نه من هوس پیتزا کردم و بلاخره مامان پیروز شد تو راه واست شیر درست کردم اونجا هم تا پیتزا حاضر شه بهت غذاتو دادم به بابات هم گفتم فعلا یه سیب زمینی بگیر که من دارم غش میکنم اما مگه تو گذاشتی اونقد غر زدی که مجبور شدیم بهت سیب زمینی بدیم البته از وسطش که سرخ نشده بود وای میخورد...
14 دی 1390

شیر خشک

مانی جونم این مدت به خاطر سرعت پایین اینترنت هوشمند حوصلهءکانکت شدن ندارم چون خیلی طول میکشه تا پیج باز شه چند روز پیش بابات واست شیر خشک بیومیل گرفت اما بهت ندادیم بعدش رفت اس ام ای گلد گرفت زیاد خوشت نیومد این روزا یه کمی بد اخلاق شدی و تموم وقت مامان رو میگیری الان هم داری نق میزنی قربونت برم شرکت گفته تا بیستم دی اینترنتمون وصل میشه میام و مثه قبل روزانه هاتو مینویسم دوستای گلم ممنون که بهمون سر میزنید نظراتتون رو خوندم و وقتی بهتون سر زدم نظراتتون رو هم تایید میکنم با این سرعت وبتون باز نمیشه بازم ممنونم
11 دی 1390

غیبت

مانی جونم ٥ روزه نتمون قطع شده با دایل آپ اومدم بابات رفته و یه نت پر سرعت ثبت نام کرده یه هفته دیگه وصل میشه میام و همه این چند روزو واست میگم دوستای گلم بهتون سر میزنم ممنون که یاد ما هستین
8 دی 1390